یک شب ز ماورای سیاهی ها


چون اختری به سوی تو می آیم

بر بال بادهای جهان پیما


شادان به جستجوی تو می آیم


سرتا به پا حرارت و سرمستی


چون روزهای دلکش تابستان

پر می کنم برای تو دامان را


از لاله های وحشی کوهستان


یک شب ز حلقه که به در کوبم


در کنج سینه قلب تو می لرزد

چون در گشوده شد ، تن من بی تاب


در بازوان گرم تو می لغزد


دیگر در آن دقایق مستی بخش


در چشم من گریز نخواهی دید

چون کودکان نگاه خموشم را


با شرم در ستیز نخواهی دید


یک شب چو نام من به زبان آری


می خوانمت به عالم رویایی

بر موجهای یاد تو می رقصم


چون دختران وحشی دریایی


یک شب لبان تشنهٔ من با شوق


در آتش لبان تو می سوزد

چشمان من امید نگاهش را


بر گردش نگاه تو می دوزد


از ( زهره ) آن الههٔ افسونگر


رسم و طریق عشق می آموزم

یک شب چو نوری از دل تاریکی


در کلبه ات شراره می افروزم


آه ای دو چشم خیره به ره مانده


آری ، منم که سوی تو می آیم

بر بال بادهای جهان پیما


شادان به جستجوی تو می آیم